بی مخاطب

ساخت وبلاگ
و ضمیر مرگ آگاه باغچهکه چه ساده پاییز را می فهمیدو ساقه های جوان آن اقاقی عریانکه چه آرام جمود حضور نسیم را به آغوش می کشید.آنجا و در میان غرابت هزاران لحظه بلاتکلیفو در هجوم تمام آن ایماهای نامفهومانگار این فقط منم که با دستهای خودملطافت درک پیوند خوردنم را از پیشگاه قلبم پس میزدم.ای صمیمی ترین یار و ای آشناترین سیماکاش فقط ثانیه ای برگردیو فقظ گوشه ای از آن خاطرات گمشده مان را یادم بیاوری... بی مخاطب...
ما را در سایت بی مخاطب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 19:29

منتظرت ماندم اما جاده تمامی نداشت منتظرت ماندم اما... این بی مهابای زندگی از حال دلم چه می فهمید... بی مخاطب...
ما را در سایت بی مخاطب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 66 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 19:29

...  به هر بهار ناخواسته‌ای که می رسید
 زیر لب می گفت
مرگم را نگه دار
 تا با تو به ساعت موعودش برسم

به امید وصال آن میعادگاهی که فقط تو می داني و من

و تمام آن آرامش عجیبي که بارها به خوابمان آمده است

 وقتی که ثانيه اي چشمهايت را مي بندي

تا در همان ساعت موعود

خالي آن دستهای کوچک تنهایی را

درک حسي از جنس آزادگي لبريز کند...

بی مخاطب...
ما را در سایت بی مخاطب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my30thyear بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 16 تير 1401 ساعت: 19:29